۱۳۹۲/۰۲/۱۰


این شعر از غادة السمان، شاعره سوری - تقدیم به شما


اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! 

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! 

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا! 

یک تیغ بده، مو‌هایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بیواسطه روسری کمی بیاندیشم! 

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم... بدوزمش به سق... 
اینگونه فریادم بی‌صدا‌تر است! 

قیچی یادت نرود، 
می‌خواهم هر روز اندیشه‌هایم را سانسور کنم! 

پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی! 
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. 

می‌دانی که؟ باید واقع بین بود! 

صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر! 
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، 
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم! 

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، 
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، 
به یاد بیاورم که کیستم! 

ترا به خدا... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم

سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، 
بیاویزم به گردنم.... و رویش با حروف درشت بنویسم: 
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!



۱۳۹۲/۰۱/۱۶


کار.. 
روز آخر تعطیلات بلیط اتوبوس به سختی گیرم آمده بود۳ ساعت تمام با گردن درد و زانو دردی که داشتم توی اتوبوس... حسابی خسته‌ام کرده بود. از ساعت ۲ نیمه شب رد شده بود که دم پارک مدنی از اتوبوس پیاده شدم ماشین گیر نمی‌آمد پیاده به سمت مدخل شهر راه افتادم تند آمده بودم و قلبم تند می‌زد. به میدان که رسیدم سنگینی ساک دستی‌ام نمی‌گذاشت ادامه بدهم. گذاشتمش کنار جدول خیابان. باید زنگ می‌زدم به آژانسی چیزی.. نگاهم به دنبال شماره روی دیوار‌ها بود که دیدم توی میدان زنی با چادر رنگی که به دندان گرفته بود و دمپایی پلاستیکی نارنجی گیج و نگران و با عجله به سمت من می‌آمد با پشت دست اشکهای چشمانش را پاک کرد گفت: خانم... شما گوشی دارید؟ با تردید تلفن همراه توی دستم را حس کردم پرسیدم: چی شده؟؟ بریده بریده گفت: شوهرم هنوز نیومده خونه هرشب ۱۱ خونه بود. گفتم چرا زنگش نزدی؟ گفت خونه تلفن نداریم. شوهرم کارگره. رفته سر بنایی. خانم یعنی فکر می‌کنید کجاس؟ نکنه خدایی ناکرده... گفتم گوشی واسه چی می‌خوای؟ گفت: زنگ بزنم صاحب کارش فقط اون می‌دونه کجاس.. مُردم از نگرانی... بچه‌ام تو خونه خوابه باید زود برگردم اگر بیدار بشه و من نباشم می‌میره از ترس... کاغذ مچاله شده‌ای را که توی اشک و عرق دستش خیس شده بود به زحمت باز کرد. شماره را گرفتم: مشترک مورد نظر تلفن همراه خود را خاموش... زن با هق هق تلخ و بی‌هدف می‌دوید و دور می‌شد...