پاکت میوهها سنگیناند. میگذارمشان دم در. به سختی کلید را از ته کیفم در میآورم این پلههای لعنتی هم که پایان ندارد. به قول خواهرم فاطمه: خونهات بالای قلهٔ دماونده!
میوهها را کف آشپزخانه رها میکنم لباسم را در میآورم پسرم هنوز خواب است بعد از ۹ ماه دوری و خستگی چقدر لاغر شده است میگفت غذاهای زن پدرش خوب نیست. دیشب تا صبح رصد داشته...
از یخچال شیشهٔ آ ب را بر میدارم و تا ته سر میکشم.. امان از این گرمای جهنمی.
چشمانم را بستهام و تکیه دادهام به پشتی، بر خلاف نظر مادرم چقدر من در این قفس خوشبختم!
پیامهای این دو روز گوشیام را پاک میکنم. تبدیل شدهام به زنی سنگی..
‹‹ همکار محترم؛ تماس گرفتم برای تبریک عید بر نداشتید. از پیشنهاد دوستیام رنجیدید؟ ››
-خجالت نمیکشه، سن پدرم رو داره.
‹‹ نوشتم صیغهٔ شرعی ناراحت شدی؟ ››
-مر تیکه زن و بچه دارهها...
‹‹ شعرهای زنانگیات مرا به رویاهای شبانهام میبرد... تو بزرگی... ››
.....
‹‹ کی کتاب را بیاورم برای ویرایش؟ شاید هم راضی شدی به دیدار .... ››
حتما شمارم رو از... گرفته
‹‹ یه کامنت خیلی خصوصی گذاشتم تو وبلاگت... حتما بخونش ››
.....
قرصهای خواب چارهام نمیشود. کابوس سالها اسارت قانونی جسمی و..
حالا رهایی درقفس
باید این آتلها را از پا و کمرم باز کنم...
میوهها را کف آشپزخانه رها میکنم لباسم را در میآورم پسرم هنوز خواب است بعد از ۹ ماه دوری و خستگی چقدر لاغر شده است میگفت غذاهای زن پدرش خوب نیست. دیشب تا صبح رصد داشته...
از یخچال شیشهٔ آ ب را بر میدارم و تا ته سر میکشم.. امان از این گرمای جهنمی.
چشمانم را بستهام و تکیه دادهام به پشتی، بر خلاف نظر مادرم چقدر من در این قفس خوشبختم!
پیامهای این دو روز گوشیام را پاک میکنم. تبدیل شدهام به زنی سنگی..
‹‹ همکار محترم؛ تماس گرفتم برای تبریک عید بر نداشتید. از پیشنهاد دوستیام رنجیدید؟ ››
-خجالت نمیکشه، سن پدرم رو داره.
‹‹ نوشتم صیغهٔ شرعی ناراحت شدی؟ ››
-مر تیکه زن و بچه دارهها...
‹‹ شعرهای زنانگیات مرا به رویاهای شبانهام میبرد... تو بزرگی... ››
.....
‹‹ کی کتاب را بیاورم برای ویرایش؟ شاید هم راضی شدی به دیدار .... ››
حتما شمارم رو از... گرفته
‹‹ یه کامنت خیلی خصوصی گذاشتم تو وبلاگت... حتما بخونش ››
.....
قرصهای خواب چارهام نمیشود. کابوس سالها اسارت قانونی جسمی و..
حالا رهایی درقفس
باید این آتلها را از پا و کمرم باز کنم...