۱۳۹۰/۰۴/۲۵

کفن سفید

تقریبا در اتاق پرو خیاطی کارم تمام شده بود. دستیار خانم خیاطی در حالی که سوزن ته گرد را روی لباسم ثابت می‌کرد گفت: ۱۰ روز دیگه حاضر می‌شه ایشالاه...
 سرم را تکان دادم و تشکر کردم لباس پوشیدم و در حالی که زیپ چادر ملی‌ام را بالا می‌کشیدم از اتاق پرو خارج شدم. روی یکی از صندلی‌ها «نرگس» را دیدم ۳ سال پیش همسایه‌ام بود. سلام وعلیک گرمی کرد. زن سر زبون دار و خوش بر و رویی بود گفت: صبر کن با هم بریم...
 لباسش رو گرفت و بقیهٔ پولش رو توی کیفش انداخت. از خیاطی که بیرون اومدیم باید تا سر خیابون پیاده می‌رفتیم. پرسیدم: هنوز توی همون محلی؟ گفت: نه من هر سالی یه جا زندگی می‌کنم آخه مردم خیلی کار به کارم دارن. گفتم: لباس نو مبارک باشه.
-چند روز دیگه عقد خواهرآخریمه اینم لباس نامزدیشه ایشالاه خوشبخت بشه نه مثه من... شاید هم واسه مراسم خودمم بخوام بپوشمش. با تعجب نگاهش کردم. گفت: ۵ سال پیش از شوهر اولم طلاق گرفتم. اون موقع دخترم «سمیه» ۸ سالش بود. مرد بد دهن و رفیق بازی بود. سال بعد صیغهٔ شرعی یه بازاری شدم که زن و چند تا بچه داشت.. ۶ماه طول کشید. حوصلهٔ حرف مردم رو نداشتم. دخترم رو گذاشتم پیش مادر پیرم با مهریه‌ای که از پیرمرد گرفته بودم اون خونه که باهم همسایه بودیم رو اجاره کردم.. یادته که؟ رویش را برگرداند.. بعد «عباس آقا» همون که چند بار دیدیش! عقد موقتش بودم. هنوز ازدواج نکرده بود. پسر خوبی بود. ۴۵ سالش بود و دست و دلباز. 

دست بلند کردم. تاکسی در بست گرفتم نمی‌دانم از خستگی بود یا از حرف‌هایش کرختی عصبی گرفتم نمی‌توانستم دیگر راه بروم. 

ادامه داد: پارسال ازش بچه دار شدم بهش که گفتم قبول نکرد عقد دائمم کنه. حتی حاضر نشد واسش شناسنامه بگیره. خب یه جورایی هم حق داشت. گفت دیگه نمی‌خواد ادامه بده. یه نفر رو پیدا کرد بچه رو بهش داد انگار اونو گذاشته بودند در یه مسجد. مدت صیغه‌ام عید سر میاد دخترم دیگه ۱۳ سالش شده خیلی چیزا رو می‌فهمه انگاری اون هفته وقتی با پدرش رفته بوده رستوران، در مورد من و زندگیم واسه پدرش گفته. دیروز همسایهٔ مادرم اومده بود می‌گفت: شوهرم خواسته رجوع کنه. گفته باید سایهٔ هر دومون رو سرش باشه راستش می‌ترسم.خسته شدم از این در به دری. 
چیزی برای گفتن نداشتم. نگاهم روی لباس سفید توی دستش خیره ما نده بود معادلات ذهنی‌ام به هم ریخته بود. واژه‌ها توی مغزم رژه می‌رفتند.عروس... لباس سفید... مادر... قسمت... کفن سفید..

۱ نظر:

  1. در زنده گی هر چیز از خود قیمتی دارد ،اگر صاحب متاع قیمت انرا نداد مبدل میشود به متاع ی که قیمت نداشته باشد؛ به هر حال قیمت انسان و انسانیت که شناخته نشود و بدون ارج گذاری نشود تبدیل به متاع بدون قیمت پس از همه بیشتر خواهان کفن میشود.

    پاسخحذف